- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تسکین ندهد خوردن می سوز درون را آتش بود این آب، جگر تشنه خون را
2 راندن نکند خیرگی از طبع مگس دور اندیشه ز خواری نبود مرد دون را
3 از پیشروان دل نگرانی نتوان برد پیوسته بود چشم ز پی راهنمون را
4 نگذاشت ز سر، سرکشی آن زلف ز آهم حرفی است که در مار اثرهاست فسون را
5 عقل است که موقوف به کسب است کمالش حاجت به معلم نبود مشق جنون را
6 صائب مکن از بخت طمع برگ فراغت کز باده نصیبی نبود جام نگون را