1 دل از مشاهده لاله زار نگشاید ز دستهای حنابسته کارنگشاید
2 گره ز غنچه پیکان زنگ بسته ما به تر زبانی خون شکار نگشاید
3 ز خون زیاده شود رنگ غنچه پیکان دل غمین ز می خوشگوار نگشاید
4 ز اختیار جهان عقده ای است در دل من که جز به گریه بی اختیار نگشاید
5 طلسم هستی خود ناشکسته چون مردان ترا به روی دل این نه حصار نگشاید
6 ز آه ما نشود نرم دل کواکب را که دود آب ز چشم شرار نگشاید
7 بساز با دل پربار خود گر آزادی که هیچ کس ز دل سرو بار نگشاید
8 خوش آن صدف که گر از تشنگی کباب شود دهان خویش به ابر بهار نگشاید
9 شکایت گره دل به روزگار مبر که هیچ کس به جز از کردگار نگشاید
10 اگر چه ذره سزاوار مهر تابان نیست نمی شود که ز پرتو کنار نگشاید
11 مجوی خاطر جمع از جهان ناامنی که تیغ را زکمر کوهسار نگشاید
12 ز تنگنای جهان کی گشاده می گردد دلی که در بر و آغوش یار نگشاید
13 زمین وچرخ بغیر از غبار و دودی نیست خوش آن که چشم به دود وغبار نگشاید
14 مراست از دل مغرور غنچه ای صائب که در به روی نسیم بهار نگشاید