- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حاجت به خون گرم جگر نیست داغ را روغن ز خود بود گهر شبچراغ را
2 نشکفته است غنچه پیکان ز خون گرم می چون کند شکفته من بی دماغ را؟
3 مرغی که ناله اش نبود آشنای درد زهرست همچو سبزه بیگانه باغ را
4 آزادگان شکسته دل از چرخ نیستند چون گل شکسته موج شراب این ایاغ را
5 آسوده از خزانم و فارغ ز نوبهار در زیر بال خویش کنم سیر باغ را
6 با بدسرشت پرتو نیکان چه می کند؟ در بال زاغ نیست اثر چشم زاغ را
7 دل را حیات از نفس آرمیده است بیماری نسیم دهد جان چراغ را
8 صائب مدار چشم گشایش ز آسمان در بیضه راه نیست نسیم فراغ را