- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل نگردید شب وصل تهی از گله ها طی شد این وادی و هموار نشد آبله ها
2 اثر از گرمروان نیست، همانا گردید در دل سنگ نهان آتش این قافله ها
3 شور من بیش شد از چوب گل و سایه بید گشت شیرازه دیوانگی این سلسله ها
4 گفتم از آبله، چشمی بگشاید پایم پرده خواب شد از غفلت من آبله ها
5 ندهد سود به بی تابی دل صبر و شکیب کی ز افشردن پا، کم شود این زلزله ها؟
6 در رضاجویی حق کوش، نه خشنودی خلق ترک واجب نتوان کرد به این نافله ها
7 مرگ چون باد خزان، خلق ورق های درخت هست چون دوری اوراق ز هم فاصله ها
8 منزلی نیست درین ره، نفس سوخته است هر سیاهی که به چشم آید ازین مرحله ها
9 صائب از فرد روان باش که چون موج سراب رو به دریای عدم می رود این قافله ها