- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد! که رزق خاک گردد تیر چون دور از کمان افتد
2 جدا از حلقه آن زلف حال دل چه می پرسی؟ چه باشد حال مرغ بی پری کز آشیان افتد؟
3 مرا از تندخویی یار ترساند، ازین غافل که از آتش سمندر در بهشت جاودان افتد
4 ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد
5 رسانم گر به دولت چون هما از سایه عالم را همان از خوان قسمت قرعه ام بر استخوان افتد
6 ز دست هم ربایندش سرافرازان بستانی درین بستانسرا چون تاک هر کس خوش عنان افتد
7 سرایت می کند آه ضعیفان در قوی حالان نبخشاید به شیران برق چون در نیستان افتد
8 ببر از تنگ چشمان گر سر آزاده می خواهی که با سوزن چو پیوندد، گره در ریسمان افتد
9 مکن با خاکساران سرکشی ای شاخ گل چندین که شمع از پرسش پروانه هر شب از زبان افتد
10 ز رسوایی نیندیشد دل سرگرم من صائب اگر چون مهر طشت من زبام آسمان افتد