مبادا کافر از طاق دل پیر از صائب تبریزی غزل 2800

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد!

1 مبادا کافر از طاق دل پیر مغان افتد! که رزق خاک گردد تیر چون دور از کمان افتد

2 جدا از حلقه آن زلف حال دل چه می پرسی؟ چه باشد حال مرغ بی پری کز آشیان افتد؟

3 مرا از تندخویی یار ترساند، ازین غافل که از آتش سمندر در بهشت جاودان افتد

4 ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد

5 رسانم گر به دولت چون هما از سایه عالم را همان از خوان قسمت قرعه ام بر استخوان افتد

6 ز دست هم ربایندش سرافرازان بستانی درین بستانسرا چون تاک هر کس خوش عنان افتد

7 سرایت می کند آه ضعیفان در قوی حالان نبخشاید به شیران برق چون در نیستان افتد

8 ببر از تنگ چشمان گر سر آزاده می خواهی که با سوزن چو پیوندد، گره در ریسمان افتد

9 مکن با خاکساران سرکشی ای شاخ گل چندین که شمع از پرسش پروانه هر شب از زبان افتد

10 ز رسوایی نیندیشد دل سرگرم من صائب اگر چون مهر طشت من زبام آسمان افتد

عکس نوشته
کامنت
comment