1 مکن با خاکساران سرکشی در روزگار خط که می پیچد بساط حسن را برهم غبار خط
2 برات آسمانی باز گردیدن نمی داند به آب تیغ هیهات است بنشیند غبار خط
3 نباشد سرفرازی یک دم افزون شعله خس را منه زنهار دل بر دولت ناپایدار خط
4 تبسم می کنی چون برق بی پروا، نمی دانی که دارد گریه ها در آستین ابر بهار خط
5 مکن استادگی زین بیش در تعبیر احوالم که آمد آفتابت بر لب بام از غبار خط
6 اثر بسیار می باشد دعای دامن شب را به حسن امیدها دارد دلم در روزگار خط
7 ترا گر شسته رویان زنگ می شویند از خاطر مرا زنگار از دل می زداید سبزه دار خط
8 شب کوته به خورشید درخشان زود پیوندد به چشم من زیاد از زلف باشد اعتبار خط
9 به روز ما چه می کردند این سنگین دلان صائب اگر می داشت چون زلف امتدادی روزگار خط