- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیش هر تلخی نریزم آبروی خویشتن می خورم قند از شکست آرزوی خویشتن
2 رشته این تنگ چشمان رنج باریک آورد می کنم از جسم زار خود رفوی خویشتن
3 می فشارم، گر به حرف شکوه بگشاید دهن چون سبو دستی که دارم بر گلوی خویشتن
4 در کف آیینه چون سیماب می لرزد به خویش؟ آنچنان لرزد دلم بر آبروی خویشتن
5 فارغم چون طوطی از حسن گلوسوز شکر من که شکر می خورم از گفتگوی خویشتن
6 در غریبی چاره گرد یتیمی چون کنم؟ من که در دریا ندارم شستشوی خویشتن
7 پیش آن پاکیزه دامن، خانه نارفته ام گر چه عمرم صرف شد در رفت و روی خویشتن
8 نیست ممکن این کشاکش از رگ جانم رود تا نپیوندم به دریا آب جوی خویشتن
9 تا شدم چون نافه دور از ناف آهوی ختن می فرستم قاصدی هر دم ز بوی خویشتن
10 چون به رنگ زرد من بر می خورد برگ خزان زعفران می مالد از خجلت به روی خویشتن
11 بی خبر از پیچ و تاب هم سیه روزان نیند می توان پرسید حال ما ز موی خویشتن
12 بارها نومید برگشتم ز دکان مسیح به که خود باشم به همت چاره جوی خویشتن
13 چون غبارآلود می گردم ز خواب بی غمی تازه می سازم به خون دل وضوی خویشتن
14 بس که صائب خویش را در عشق او گم کرده ام می کنم از همنشینان جستجوی خویشتن