1 تا نگردد چهره نوخط زلف را کوته مکن ای ستمگر رشته امید ما کوته مکن
2 می شود جان تازه از آواز پای آشنا از مزار کشتگان خویش پا کوته مکن
3 کشتی بی بادبان کمتر به ساحل می رسد دست از دامان مردان خدا کوته مکن
4 سرسری از فیض صحرای طلب نتوان گذشت از شتاب این راه را ای رهنما کوته مکن
5 بی کشش نتوان به پای آهن این ره را برید دست خود ای سوزن از آهن ربا کوته مکن
6 می گشاید از دعا هر عقده مشکل که هست مشکلی چون رودهد دست از دعا کوته مکن
7 شمع را فانوس از آفات می دارد نگاه دست از دامان آن گلگون قبا کوته مکن
8 شکر این معنی که داری در حریم غنچه راه از قفس پای خود ای باد صبا کوته مکن
9 می شود صائب دعا در دامن شب مستجاب دست خود زنهار ازان زلف دوتا کوتاه مکن
دیدگاهها **