-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او که می شوید سیاهی را عقیق آبدار او
2 سهی سروی که چشم من سفید از انتظارش شد ز تمکین برنمی خیزد غبار از رهگذار او
3 شود چون ناف آهو مشک خون در حلقه چشمش به خاطر بگذراند هر که زلف مشکبار او
4 کجا خودداری از پروانه بی تاب می آید؟ در آن محفل که با مجمر به رقص آید شرار او
5 می ممزوج را از صرف بهتر می توان خوردن زیاد از چشم باشد فیض لعل آبدار او
6 دو عالم گر شود زیر و زبر از جا نمی خیزد سپندی را که بر آتش نشاند انتظار او
7 تمام عمر باشد روزنش از روز دگر خوشتر شبی چون زلف هر کس سرگذارد در کنار او
8 حلالش باد هر آبی که می نوشد درین گلشن چو تا آن کس که گردد آب می در جویبار او
9 به جای اشک، آب زندگی در دیده اش گردد دل هر کس که چون صائب شود آیینه دار او