- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از تلخ زبانان نشود پست خروشم طفلم، نتوان کرد به دشنام خموشم
2 نم در دل میخانه خمارم نگذارد گر جلوه ساقی نشود رهزن هوشم
3 چیزی نشود بر دل آزاده من بار جز دست نوازش که گران است به دوشم
4 بینا ز نظر بازی دریاست حبابم فانی شوم از بحر اگر چشم بپوشم
5 ریحان بهشت است مرا خواب پریشان تا خط بناگوش ترا حلقه بگوشم
6 آب گهرم بسته یخ از سردی بازار هر چند که یوسف به زر قلب فروشم
7 چون سیل مرا هست ز خود سلسله جنبان موقوف به طوفان نبود جوش و خروشم
8 این آن غزل حاجی صوفی است که فرمود آن روی نداری که ز تو چشم بپوشم