- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غنیمت دان درین وحشت سرا خلوت گزینی را که از پوشیدن چشم است عینک دوربینی را
2 تو از تن پروری بار زمین گردیده ای، ورنه به کاهش می توان کرد آسمانی این زمینی را
3 ز ناهمواری آرد ساده لوحی راه را بیرون نمی باشد ثمر جز عقده دل خرده بینی را
4 به باد بی نیازی می رود جمعیت خرمن نمی باشد خطر از برق آفت خوشه چینی را
5 ندارد نامداری حاصلی غیر از سیه رویی غنیمت می شمارد خاتم ما بی نگینی را
6 ندارد شکوه ای از تیره بختی ها دل عارف که خواهد از خدا آیینه خاکسترنشینی را
7 محال است از سر بی مغز سودا را برآوردن که نتوان از خمیر آورد بیرون موی چینی را
8 گهر از ته نشینی یافت صائب این سرافرازی سبک قدری چو کف لازم بود بالانشینی را