1 می کند در پرده دل سیر دایم آه من تا کسی واقف نگردد از غم جانکاه من
2 نیست چون گوهر مرا امروز داغ بی کسی بود از گرد یتیمی خاک بازیگاه من
3 بسته ام یک روز با سیلاب احرام محیط کی شود زخم زبان خلق خار راه من؟
4 با لب خاموش از زخم زبان ها فارغم نیست دستی خار را بر دامن کوتاه من
5 دوست از بیداری من در کنار مادرست زیر شمشیرست دشمن از دل آگاه من
6 بی نیاز از چوب منع و فارغم از دور باش نیست از جوش معانی ره به خلوتگاه من
7 فکر دنیا ره ندارد در دل روشن مرا این کلف را شسته است از چهره خود ماه من
8 صائب از اندیشه زنجیر مویان فارغم نیست جز زلف پریشان سخن دلخواه من
دیدگاهها **