- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می کند برتن گرانی سرچو می افتد ز جوش چون سبوخالی شد ازمی بار می گرددبه دوش
2 صحبت اشراق راتیغ زبان درکار نیست صبح چون گردید روشن شمع می گردد خموش
3 می شود دست نوازش باعث آرام دل خشت اگر مانع تواند شد خم می را ز جوش
4 در سخن لب جلوه زخم نمایان می کند می شود تیغ دودم هرگاه می گردد خموش
5 صبح آگاهی شود گفتم مراموی سفید پرده دیگر فزون شد برگرانیهای گوش
6 بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش
7 شورش عشق است درفرهاد از مجنون زیاد سیل در کهسار صائب بیشتر دارد خروش