1 مکن آزادگان را جستجو از این و آن پنهان که باشد از سبکباری پی این کاروان پنهان
2 ز دشمن روی می کردند پنهان پیش ازین مردم شوند اکنون ز وحشت دوستان از دوستان پنهان
3 به من در پره حرف سخت می گوید ملامتگر هما را می کند در لقمه نادان استخوان پنهان
4 ز رنگ چهره رسوا می شود وقت برون رفتن تماشایی کند هر چند گل از باغبان پنهان
5 شود خواب گران از پرده های دیده رسواتر نگردد مستی غفلت ز چشم مردمان پنهان
6 نباشد تاب دست انداز مردم ناتوانان را ازان از دیده ها می گردد آن موی میان پنهان
7 دم آبی به کام دل نصیب کس نمی گردد ازان گردید خضر از چشم شور تشنگان پنهان
8 ز کوه قاف رسوای جهان شد عاقبت عنقا چسان ماند کسی صائب به این سنگ نشان پنهان؟
دیدگاهها **