-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مکن خراش دل سنگ نیز پیشه خویش که کشته می شوی آخر به زخم تیشه خویش
2 زشرم صورت شیرین مرا میسر نیست ز دور بوسه زدن بر دهان تیشه خویش
3 مرا به دار فنای زمانه چون حلاج بجز رسن نبود بهره ای ز پیشه خویش
4 که غیر سبزه خط تو ای بهار امید رسانده است در آتش به آب، ریشه خویش ؟
5 به لطف شیشه گر، امید من درست بود ازان دریغ ندارم زسنگ شیشه خویش
6 دوام خنده شادی چو غنچه یک دهن است خوشم به تنگدلی با غم همیشه خویش
7 چو پیش صرصر مرگ است کوه و کاه یکی به سنگ خاره چه محکم کنیم ریشه خویش ؟
8 نمی رسد به غزالان فربه آسیبی اگر ز پهلوی لاغر کنند بیشه خویش
9 شدم به خوردن دل قانع از جهان صائب چو شیر پا نگذارم برون ز بیشه خویش