- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کنم نظاره چون بی پرده رخسار نکویش را؟ که من پوشیده دارم از دل خود آرزویش را
2 خبر از حسرت سرشار من زان لب کسی دارد که خالی آورد از چشمه حیوان سبویش را
3 دلش چون موج می لرزد ز بیم عاقبت دایم به دریا متصل هر کس نگردانده است جویش را
4 ندیدی نور ایمان را اگر در کفر پوشیده تماشا کن به زیر زلف عنبرفام رویش را
5 کسی کز چشمه تیغ شهادت تازه شد جانش به آب خضر هیهات است تر سازد گلویش را
6 ز گوهر چون صدف می شد غنی، بی منت نیسان اگر گردآوری می کرد سایل آبرویش را
7 جگرگاه زمین شد رفته رفته یوسفستانی ز بس بردند زیر خاک، عشاق آرزویش را
8 بهار پاکدامن را عبیر پیرهن می شد صبا می برد اگر صائب به گلشن خاک کویش را