1 خاک از خواب عدم جست ز بیداری صبح چرخ یک تنگ شکر شد ز شکرباری صبح
2 دل ازان زلف و بناگوش چه گلها که نچید بی اثر نیست فغان های شب و زاری صبح
3 نیست امید سحر عاشق دلسوخته را شب این طایفه باشد خط بیزاری صبح
4 پیشتر زن که شود آتش خورشید بلند بر فروز آتش آهی به طلبکاری صبح
5 صورت حشر که در پرده غیب است نهان می توان دید در آیینه بیداری صبح
6 همچو خورشید دل زنده اگر می خواهی صائب از دست مده دامن بیداری صبح