1 تمنا از دل اهل هوس بیرون نمیآید که خامی از شراب نیمرس بیرون نمیآید
2 مگر آن روی آتشناک سوزد آرزوها را که برق از عهده این خار و خس بیرون نمیآید
3 به هم میپیچد ارباب هوس را آرزومندی ازین شهد شلاین یک مگس بیرون نمیآید
4 عبث مرغ چمن بر آب و آتش میزند خود را گل بیشرم از آغوش خس بیرون نمیآید
5 نواسنجی که گل چیده است از ذوق گرفتاری به تکلیف بهاران از قفس بیرون نمیآید
6 خموشی حجت ناطق بود جانهای واصل را که از غواص در دریا نفس بیرون نمیآید
7 مرا از کاروانی دور افکنده است گمراهی که از دلبستگی بانگ جرس بیرون نمیآید
8 ز گیر و دار عقل آسوده گردد دل چو روشن شد که در مهتاب از منزل عسس بیرون نمیآید
9 در آن محفل که من صائب تلاش گفتگو دارم صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمیآید