1 دل ز کاهش واصل آن یار جانی شد ز من این زمینی از ریاضت آسمانی شد ز من
2 مشت خاری داشتم تا آشیانی داشتم باغها سر تا سر از بی آشیانی شد ز من
3 خانه داری دستگاه عیش بر من تنگ داشت خانه یک شهر از بی خانمانی شد ز من
4 تا چو تاک از دست خود دادم عنان اختیار نخل سرکش زیر دست از خوش عنانی شد ز من
5 ریختم در پیش دریا آبروی خود، ولیک صد صدف سیراب از گوهرفشانی شد ز من
6 چون گل رعنا درون خویش اندودم به خون تا درین بستانسرا رنگ خزانی شد ز من
7 می کنم صائب قضا گر عمر کوتاهی نکرد آنچه فوت از زندگی در شادمانی شد ز من
دیدگاهها **