- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درویش را ز خرقه صد پاره نیست عار محضر به قدر مهر بود صاحب اعتبار
2 زنگ از جبین آینه صیقل نمی برد زینسان که می برد لب خامش ز دل غبار
3 گردید رشته آه ندامت ز زخم من سوزن شد از جراحتم انگشت زینهار
4 عیش جهان، نظر به غم بی شمار او برقی است کز سحاب شود گاهی آشکار
5 جوهر قبول پرتو منت نمی کند آتش برآورد ز دل خویشتن چنار
6 ز افتادگی به پله عزت توان رسید بوی گل پیاده بود بر صبا سوار
7 از ریزش آبروی کریمان شود ز باد آب گهر بود ز چکیدن به یک قرار
8 دلهای صاف راست نگهبان ملایمت آیینه را ز موم بود آهنین حصار
9 دست نوازشی چو به زلف آشنا کنی غافل مشو ز صائب آشفته روزگار