-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قانع از صاف به دردست دماغی که مراست روغن از ریگ کند جذب، چراغی که مراست
2 بس که از عشق تو هر لحظه به رنگی سوزم بال طاس بود پای چراغی که مراست
3 می شود باز دل تنگ من از چین جبین چوب منع است کلید در باغی که مراست
4 دانه سوخته، از برق چه پروا دارد؟ چه کند ناخن الماس به داغی که مراست؟
5 نرسد نشأه دیدار به دل از چشمم که ز من تشنه تر افتاده ایاغی که مراست
6 نرسد از دم گرمم به ضعیفان آسیب می دهد کوچه به پروانه چراغی که مراست
7 دلگشاتر بود از دامن صحرای بهشت صائب از رخنه دل کنج فراغی که مراست