وصل و هجرست یکی چشم و دل از صائب تبریزی غزل 541

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

وصل و هجرست یکی چشم و دل حیران را

1 وصل و هجرست یکی چشم و دل حیران را که زر و سنگ تفاوت نکند میزان را

2 کار موقوف به وقت است که چون وقت رسید خوابی از بند رهانید مه کنعان را

3 اشک اگر پای شفاعت نگذارد به میان که جدا می کند از هم دو صف مژگان را؟

4 به که ارباب شفاعت به سر خویش زنند نکهت منت اگر هست گل احسان را

5 گر شود دولت بیدار مساعد روزی صائب آن نیست فراموش کند یاران را

عکس نوشته
کامنت
comment