بیا که سوخت مرا هجر بی از صائب تبریزی غزل 6513

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

بیا که سوخت مرا هجر بی مروت تو

1 بیا که سوخت مرا هجر بی مروت تو کباب کرد مرا درد و داغ فرقت تو

2 ازین زیاده توقف مکن که نزدیک است که جان من سفری گردد از اقامت تو

3 هر آنچه میرود از دیده گر ز دل برود چرا زیاده ز دوری شود محبت تو؟

4 زم صحبت تو من از عمر کامیاب شدم کنم چگونه فراموش، حق صحبت تو؟

5 رسیده بود به لب جان هجردیده من گرفت دامن جان را امید رجعت تو

6 چو گریه باده گره در گلوی شیشه شده است ز بس که هست گلوگیر درد فرقت تو

7 ز حرف سرد ملامتگران نیندیشد سری که گرم شد از باده محبت تو

8 درازتر ز شب هجر، نامه ای باید که خامه شرح دهد شوق بی نهایت تو

9 من آن زمان چو قلم سر ز سجده بردارم که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو

10 چو گوی در خم چوگان حادثات افتد سری که دور شود از رکاب دولت تو

11 ز حکم تیغ قضا سر نمی توان پیچید وگرنه کیست جدایی کند ز حضرت تو

12 زبان ز عهده تقریر برنمی آید اگر خموش بود صائب از شکایت تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر