1 زود از خنده بی مغز دهن بسته شود رخنه برق به یک چشم زدن بسته شود
1 سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را می زنم آتش به سقف این خانه دلگیر را
2 حالت فرهاد و کارش روشن است از جوی شیر می توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
1 نم به دل نگذاشت خونم خنجر قصاب را جذبه من می کشد از صلب آهن آب را
2 ابر چشم من چنین گر گوهر افشانی کند کاسه دریوزه دریا کند گرداب را
1 غوطه در گل داده بود اندیشه دنیا مرا ناله نی شد دلیل عالم بالا مرا
2 گر چه چون حلاج مهر خامشی بر لب زدم زور می برداشت آخر پنبه از مینا مرا
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را