1 چاک خواهد سربرآورد از گریبانم چو صبح رفته رفته می کند گل داغ پنهانم چو صبح
2 سینه ام از خاکمال گرد کین بی نور نیست در صفا سر حلقه نیکان و پاکانم چو صبح
3 بی تکلف باز کن بند نقاب سینه را عاشق صادق کن از لطف نمایانم چو صبح
4 من که نور صدق می تابد ز گفتارم، چرا شمع کافوری نسوزد در شبستانم چو صبح؟
5 عیسی از خط شعاعی رشته تابی گو مکن جنگ دارد با رفو چاک گریبانم چو صبح
6 صائب از روزی که آن خورشید رو را دیده ام خوشه خوشه اشک می ریزد به دامانم چو صبح