1 چین پیشانی ما شد مه عید آخر کار آن چه می جست دل غمزده، دید آخر کار
2 بی نسیم سحری غنچه ما خندان شد قفل از پره خود ساخت کلید آخر کار
3 ماه عیدی که ز آفاق طلب می کردیم از غبار دل ما گشت پدید آخر کار
4 دانه سوخته ماز عرق ریزی سعی چون شرر از جگر سنگ دمید آخر کار
5 آب شد گر چه دل شبنم ما از گردش اینقدر شد که به خورشید رسید آخر کار
6 ورق دیده یعقوب همین مضمون است که شود صبح طرب چشم سفید آخر کار
7 گر چه از چهره گل شبنم ما دور افتاد به لب تشنه خورشید رسید آخرکار
8 کاش در جوش گل از خاک مرا بر می داشت پرو بالی که به فریاد رسیدآخرکار
9 ثمر تلخی ایام تهیدستی بود ازنبات آنچه چشاندند به بید آخرکار
10 از وصال رخ او کامرواشد صائب انتقام خود از ایام کشید آخرکار
دیدگاهها **