1 بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن
2 بی کمند جذبه خورشید عالمتاب عشق چون تواند شبنم از پستی به بالا آمدن
3 عیسی از گرد علایق صاف شد بر چرخ رفت نیست ممکن درد را از خم به مینا آمدن
4 چشم بد بسیار دارد خودنمایی در کمین چون شرر بیرون نمی یابد ز خارا آمدن
5 هیچ کار از تیغ نگشاید در آغوش نیام از سواد شهر می باید به صحرا آمدن
6 هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبه ای نیست غیر از زود رفتن عذر بیجا آمدن
7 تا نگهبان تو شرم و مانع من دهشت است هیچ فرقی نیست از ناآمدن تا آمدن
8 باده بی آب، در خون می کشد بیمار را پیش عاشق از مروت نیست تنها آمدن
9 درد خونها خورد تا در سینه من بار یافت در حریم عشق نتوان بی محابا آمدن
10 صائب از سنگین رکابی در سبکباری گریز تا توانی همچو کف بیرون ز دریا آمدن
دیدگاهها **