1 می توان گرد خط از آینه حسن زدود از گهر گرد یتیمی اگر آسان خیزد
2 لعل چون لاله به دور لب رنگین سخنت داغدار از جگر کان بدخشان خیزد
3 روی بر تافتن از ما ز مروت دورست غیر تسلیم چه از دیده حیران خیزد؟
4 گرد پاپوش به ویرانه ما افشاند هر کجا سیلی ازین کوه و بیابان خیزد
5 مرگ عیدست ز افلاس به تنگ آمده را همچو آن خفته که از خواب پریشان خیزد
6 پای در دامن تسلیم و رضاکش صائب تا ترا نکهت یوسف ز گریبان خیزد
7 خط سبزی که ز پشت لب جانان خیزد رگ ابری است که از چشمه حیوان خیزد
دیدگاهها **