1 می شود طی در ورق گرداندنی دیوان عمر داغ دارد شعله جواله را دوران عمر
2 از نسیمی می شود زیر وزبر شیرازه اش چون قلم گردیده ام صدبار بر دیوان عمر
3 هست بر چرخ مقوس جلوه تیر شهاب در زمین طینت ما خاکیان جولان عمر
4 نقطه آغاز باشد چون شرر انجام او دل منه چون غافلان بر چهره خندان عمر
5 گر چه از قسمت بود صدسال بر فرض محال طی به یک تسبیح گرداندن شود دوران عمر
6 مانع است از سبز گردیدن روانی آب را ترمکن چون خضر لب از چشمه حیوان عمر
7 موجه ریگ روان را نعل در آتش بود ساده لوح آن کس که می پیچد به کف دامان عمر
8 در جوانی خاکساری پیشه کن آسوده شو برزمین چون نقش خواهی بست درپایان عمر
9 نیست جز خون روزی اطفال صائب در رحم می توان بردن به پایان راه از عنوان عمر