1 به تدبیر خرد سر پنجه نتوان با قضا کردن درین دریا به دست بسته می باید شنا کردن
2 دل غمگین به زور اشک هیهات است بگشاید به دندان گهر نتوان گره از رشته وا کردن
3 ز خودداری به دست و پا ره نزدیک می پیچد عنان چون موج می باید درین دریا رها کردن
4 نکردی سجده ای ز اخلاص تا افراختی قامت به بام کعبه عمرت رفت در کسب هوا کردن
5 نگردیده است تا پوچ از هوای نفس دل در تن به آه این دانه را از کاه می باید جدا کردن
6 ز دیوار زمین گیر قناعت سایه ای خوش کن که خواب امن نتوان در ته بال هما کردن
7 چو می دانی گواه از خانه دارد دست و پای تو کمال کوته اندیشی است دست از پا خطا کردن
8 ز خواهش های بیجا گر نه ای شرمنده و نادم چه داری دست پیش روی خود وقت دعا کردن؟
9 بود چون سرو دایم نوبهارش بی خزان صائب تواند هر که با یک جامه چون سرو اکتفا کردن
دیدگاهها **