1 ستاره سوخته پروای اعتبار ندارد که تخم سوخته حاجت به نوبهار ندارد
2 توان ز بیخودی ایمن شد از حوادث دوران خطر سفینه ز دریای بیکنار ندارد
3 ز بس گزیده شد از روی تلخ مردم عالم ز زنگ آینه من به دل غبار ندارد
4 جنان بساط جهان شد تهی زسوخته جانان که هیچ سنگ به دل خرده شرار ندارد
5 کسی که بیخبر از بحروحدت است که داند که در کشاکش خود موج اختیار ندارد
6 رگی ز تندی خو لازم است سیم بران را که زودچیده شودهرگلی که خار ندارد
7 اسیر عشق نیندیشداز زبان ملامت که کبک مست غم از تیغ کوهسار ندارد
8 تو از سیاه دلی روی خود ز خلق نتابی که پشت آینه وحشت ز زنگ بار ندارد
9 همیشه حلقه ذکر خفی است مهر دهانش لبی که شکوه ز اوضاع روزگار ندارد
10 به دوش و دامن مریم مسیح بارنگردد صدف گرانیی ای از در شاهوار ندارد
11 حذر نمی کند از درد و داغ سینه صائب زمین سوخته پروایی از شرار ندارد