اندیشه زاد از سر بی مغز از صائب تبریزی غزل 6423

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

اندیشه زاد از سر بی مغز بدر کن

1 اندیشه زاد از سر بی مغز بدر کن چون ماه تمام از دل خود زادسفر کن

2 شکرانه بیداری ازین راه مروتند هر خفته که یابی، به سر پای خبر کن

3 چون همت آزاده روان بدرقه توست با اسب نی از آتش سوزنده گذر کن

4 مقراض ره دور، نظرهای بلندست قطع نظر از مردم کوتاه نظر کن

5 کوتاهی ره در قدم فرد روان است نقش قدم قافله را خاک به سر کن

6 تا با جگر تشنه توان راه بریدن مردانه سر از روزن خورشید به در کن

7 در دامن ساحل چه بود غیر خس و خار یک چند سفر در دل دریای خطر کن

8 چون گل، سخن نغمه سرایان چمن را زین گوش چو بشنیدی، ازان گوش بدر کن

9 زان پیش که صحبت اثر خود بنماید صائب ز حریفان دغا باز حذر کن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر