اشک خونین نه ز هر آب و گل از صائب تبریزی غزل 6294

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون

1 اشک خونین نه ز هر آب و گل آید بیرون این گل از دامن صحرای دل آید بیرون

2 سالها غوطه به خوناب جگر باید خورد تا ز دل یک نفس معتدل آید بیرون

3 می رود منفعل از مجلس مستان خورشید هر که ناخوانده درآید خجل آید بیرون

4 نیست ممکن که ز همصحبتی آب روان سرو را پای اقامت ز گل آید بیرون

5 شیشه چرخ به جان سختی خود می نازد چه تماشاست که آن سنگدل آید بیرون!

6 پرده داغ دریدن گل بی ظرفیهاست لاله از تربت ما منفعل آید بیرون

7 چه کند آتش دوزخ به جگر سوخته ای که ز دیوان قیامت خجل آید بیرون

8 تن پرستان همه مشغول تماشای خودند تا که از خود به تماشای دل آید بیرون؟

9 بگذر از دردسر سوزن عیسی صائب غم نه خاری است که از پای دل آید بیرون

عکس نوشته
کامنت
comment