-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشا رندی که در میخانه اش آن آبرو باشد که چون از پا فتد بالینش از دست سبو باشد
2 گهی زانو به زانو با صراحی تنگ بنشیند گهی همدست ساغر، گاه همدوش سبو باشد
3 بیا ای دردمی فکری به حال خاکساران کن سر ما تا به کی از مغز خالی چون کدو باشد؟
4 زتاب عارضت آب طراوت سوخت در جویش میان مردمان آیینه دیگر با چه روا باشد؟
5 سر خود گیر از بالین ما ای سوزن عیسی که زخم سینه چاکان تشنه خون رفو باشد
6 پریشان گفتگویی کز خط تسلیم سر پیچد بهل تا از رگ گردن طنابش در گلو باشد
7 زجسم خاکی خود زیر بار محنتم صائب که می ترسم غبار خاطر آن تندخو باشد