- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشا چشمی که بر روی عرقناکی نظر دارد خوشا ابری که آب از چشمه خورشید بردارد
2 مشو ایمن زچشم شرمگین آن کمان ابرو که چندین تیغ بی زنهار در زیر سپر دارد
3 نباشد دور از سیمین بران اسباب خودبینی که صبح آیینه خورشید را در زیر سر دارد
4 چو بینم شیشه ای خالی زمی خونم به جوش آید رگ ابری که بی آب است حکم نیشتر دارد
5 نگردد پرده چشم خدابین عالم ظاهر که در آیینه، روی حرف طوطی با شکر دارد
6 مرا در پای خم برمی پرستی رشک می آید که از فکر تو دستی چون سبو در زیر سر دارد
7 مده ره در حریم مغز خود زنهار نخوت را کز این باد مخالف کشتی دولت خطر دارد
8 زپر گویی زبان موج بر خاشاک می غلطد زلب بستن صدف مهر خموشی از گهر دارد
9 از ان پر گل بود دامان تر ابر بهاران را که اشک بی شمار و خنده های مختصر دارد
10 مشو غافل ز احوال ضعیفان با فلک قدری که گر از دیده سوزن فتد عیسی خطر دارد
11 چه باشد عالم فانی و عرض و طول آن صائب؟ همایی دولت روی زمین در زیر پا دارد