- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشا روزی که بینم دلبر بگزیده خود را ز رخسارش برافروزم چراغ دیده خود را
2 چرا ممنون شوم از گلشن آرا من که می دانم به از صد دسته گل، دامن برچیده خود را
3 به دامان صدف بار دگر افکندم از ساحل ز قحط قدردانان گوهر سنجیده خود را
4 سرآمد چون جرس هر چند در فریاد عمر من نشد بیدار سازم طالع خوابیده خود را
5 ز آب زندگی ریگ روان سیری نمی دارد ز می سیراب چون سازم دل غم دیده خود را
6 صدف از ابر نیسان می کند بیجا گهر پنهان نگیرد پس کریم از سایلان بخشیده خود را
7 نیندازد به هر آلوده دامن عشق او سایه به خاصان می دهد شه، جامه پوشیده خود را
8 همان شایسته رخسار او صائب نمی دانم اگر در چشمه خورشید شویم دیده خود را