1 از صحبت افسرده روانان به حذر باش جویای جگر سوختگان همچو شرر باش
2 بی درد و غم عشق، گرامی نشوددل از گرد یتیمی پی تعمیر گهر باش
3 چون سیل به ویرانه نهد گهر روی جمعیت اگر می طلبی زیر وزیرباش
4 هموار کن از تاب زدن رشته خودرا شیرازه جمعیت صد عقد گهر باش
5 چون لاله درین انجمن از نعمت الوان قانع به دل سوخته و لخت جگر باش
6 این نکته سربسته به هشیار نگویند دربیخبری گوش برآواز خبر باش
7 بی آب محال است شود دایره آهنگ در دایره ماتمیان دیده تر باش
8 در دیده من رقعه ای از عالم بالاست هر برگ خزان دیده که در فکر سفر باش
9 صائب مکن از سختی ایام شکایت چون کبک سبکروح درین کوه و کمر باش