-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خم چو گردد قد افراخته می باید رفت پل بر این آب چو شد ساخته می باید رفت
2 راه باریک عدم راه گرانباران نیست هر چه داری همه انداخته می باید رفت
3 آنچه در کار بود ساختنش خودسازی ا ست گو مشو کار جهان ساخته، می باید رفت
4 سنگ راه است غم قافله و فکر رفیق فرد و تنها همه جا تاخته می باید رفت
5 به نفس طی نشود دامن صحرای عدم این ره دور، نفس باخته می باید رفت
6 تا مگر شاهد مقصود مصور گردد دل چون آینه پرداخته می باید رفت
7 سپر راهرو از راهزنان عریانی است تیغ جان را ز نیام آخته می باید رفت
8 این ره پر خس و خاشاک شود پاک به آه علم آه برافراخته می باید رفت
9 من گرفتم که قمار از همه عالم بردی دست آخر همه را باخته می باید رفت
10 این سفر همچو سفرهای دگر صائب نیست بار هستی ز خود انداخته می باید رفت