1 می گدازد شیشه دل را می رنگین حسن دل ز ساغر می برد صهبای دل شیرین حسن
2 نوبهار خنده گل در گریبان بگذرد عالم افروزی کند چون خنده رنگین حسن
3 خویش را در کوچه بند آستین می افکند پنجه موسی ز شرم ساعد سیمین حسن
4 عشق را نتوان به رنگ و بو شکار خویش کرد دست خالی آید از گلشن برون گلچین حسن
5 بلبلان را روی گرم گل نوا پرداز کرد آتشین گفتار گردد عشق از تلقین حسن
6 بوی آن سیب زنخدان زنده دل دارد مرا ورنه عاشق پروری کفرست در آیین حسن
7 از شبیخون هوس گلزار عصمت ایمن است تا چراغ شرم سوزان است بر بالین حسن
8 صرصر بی اعتدالی در بهار عشق نیست رنگ و بو هرگز نمی بازد گل (و) نسرین حسن
9 در تماشاخانه فردوس خون خود خورد دیده هر کس که چون صائب بود گلچین حسن
دیدگاهها **