- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 می گدازد خون گرمم نشتر فصاد را می کند از آب عریان، دشنه فولاد را
2 سرو از قمری به سر صد مشت خاکستر فشاند تا به سنبل راه دادی شانه شمشاد را
3 این گل روی عرقناکی که من دیدم ازو دسته گل می کند آیینه فولاد را
4 چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم آشیان کردم تصور ،خانه صیاد را
5 گر چه بی رحم است اما بی بصیرت نیست حسن نعل گلگون می نماید تیشه فرهاد را
6 باز صائب عندلیبان را به شور آورده ای بر هم آوازان خود مپسند این بیداد را