-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیش ازین جانان حساب دیگر از من می گرفت همچو قمری طوق حکم من به گردن می گرفت
2 گر به سیر خانه آیینه می رفت، از حجاب اول از فرمان پذیری رخصت از من می گرفت!
3 می رود چون چاک در دلها سراسر این زمان پاکدامانی که رو از چشم سوزن می گرفت
4 این زمان شمع نسیم صبحگاهی دیده ای است چهره گرمی کز او آتش به گلشن می گرفت
5 این زمان فرش است در هر کوچه ای چون آفتاب آن که روی خود ز چشم شوخ روزن می گرفت
6 حسن روز افزون او مستغنی از مشاطه بود تا رخش آیینه از دلهای روشن می گرفت
7 این زمان خوارم، وگرنه پیش ازین آن شاخ گل همچو شبنم طفل اشکم را به دامن می گرفت
8 سینه چاکی همچو گل می گشت بر گرد دلم غنچه اش روزی که سامان شکفتن می گرفت
9 نیست اشک و آه را تأثیر در سنگین دلان ورنه دل آتش ز سنگ و آب از آهن می گرفت
10 دیده بودم این پریشانی که پیش آمد مرا صائب آن روزی که دل در زلف مسکن می گرفت