چون می کهنه چه شد گر نبود از صائب تبریزی غزل 536

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

1 چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟ شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

2 می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

3 جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است عارضی نیست چو خم سینه پر جوش مرا

4 بحر را کرد نهان در ته سرپوش حباب آن که زد مهر ادب بر لب خاموش مرا

5 قدرم این بس که ز خاطر نروم پش نظر من که باشم که نسازند فراموش مرا؟

6 شد ز بیداری من صبح قیامت نومید برد از بس که تماشای تو از هوش مرا

7 تا سبوی که درین میکده بر جا مانده است؟ که ردا هر نفسی می فتد از دوش مرا

8 چشم من واله موی قلم نقاش است نفریبد به خط و خال، بناگوش مرا

9 تا درین باغ چو گل چشم گشودم صائب می رود عمر به خمیازه آغوش مرا

عکس نوشته
کامنت
comment