1 چون سکندر خانه عمر از اثر آباد کن این بنای سست پی را آهنین بنیاد کن
2 می شود وقتی که فریادت شود فریادرس تا نفس در سینه داری ناله و فریاد کن
3 سرو را تشریف آزادی به رعنایی فکند بنده خود کن، ز رعنایی مرا آزاد کن
4 روزگار کامرانی را زکاتی لازم است در حریم شعله ما را ای سمندر یاد کن
5 نیست غیر از عشق خضری در بیابان وجود هر کجا گم گشته ای یابی، به عشق ارشاد کن
6 چند ای گل جلوه در کار تماشایی کنی؟ بینوایان قفس را هم به برگی یاد کن
7 می رساند موج کشتی را به ساحل بی خطر صبر بر جور ادیب و سیلی استاد کن
8 گر دو صد تیغ زبان باشد ترا در عرض حال در نیام خامشی چون سوسن آزاد کن
9 از کمند پیچ و تاب عشق صائب سر مپیچ همچو جوهر ریشه محکم در دل فولاد کن
دیدگاهها **