1 چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد زنگ از آیینه بینایی ما برخیزد
2 بر دل از رهگذر خط تو چون خط غبار ننشسته است غباری که ز جا برخیزد
3 داغ غیرت به دل خضر و مسیحا سوزد لاله ای کز سر خاک شهدا برخیزد
4 در بساطی که گهر گرد یتیمی دارد چه غبار از دل غم دیده ما برخیزد؟
5 خضر از سبزه خوابیده گران خیزترست پیش آن کس که ز شوق تو ز جا برخیزد
6 من و آن حسن جهانسوز که در محفل او از سپندی که نسوزند صدا برخیزد
7 تا نظر واکند از پای فتد چون نرگس هر که از خاک به امداد عصا برخیزد
8 راه خوابیده محال است که بیدار شود اگر از شش جهت آواز درا برخیزد
9 اژدها را طمع گنج گوارا سازد از سر راه محال است گدا برخیزد
10 خامشی تبت وارونه پرگویان است نیست ممکن که ز یک دست صدا برخیزد
11 به شتابی گذرم صائب ازین وحشتگاه که ز هر آبله ام بانگ درا برخیزد
دیدگاهها **