- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند
2 دیگر چو تیر قد نکند راست در مصاف آن را که ابروی تو به پشت کمان زند
3 شد سروی از بهار رخش آه سرد من کز جلوه پشت پای بر آب روان زند
4 آه بلندی از جگر رشک می کشم خورشید بوسه چند بر آن آستان زند
5 تیر از تنم برآورد انگشت زینهار از خون گرم من لب تیغ الامان زند
6 نگذاشت پای سرو ببوسیم تنگ چشم دست چنار بر کمر باغبان زند
7 صائب ز حسرت قفس ودام سوختیم کو برق خانه سوز که بر آشیان زند