-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون رخ از می بر فروزی آب گلشن می رود چون شوی سرگرم، تاب نخل ایمن می رود
2 دانه تا در خاک پنهان است رزق برق نیست سر به دنبالش گذارد چون به خرمن می رود
3 نیست آسان غم برون بردن ز دل احباب را بر سر خاری چه خون از چشم سوزن می رود
4 رنگ رخسار چمن در فکر بال افشاندن است آب ده چشمی که فصل سیر گلشن می رود
5 یک طرف با خاکسار خویش افتادن چرا؟ پرتو مه تنگ در آغوش روزن می رود
6 ماه می خواهد که گردد چهره با رخسار او کرم شب تابی به جنگ شمع ایمن می رود
7 حال صائب دور ازان مژگان چه می پرسی که چیست با دل مجروح بر مژگان سوزن می رود