1 چون سر زند ز مشرق زین آفتاب تو صد شاخ گل پیاده رود در رکاب تو
2 در پرده حرف گوی که تبخال بی ادب دندان نگیرد از لب حاضرجواب تو
3 فردا که صبح حشر زند چاک پیرهن دست من است و دامن بند نقاب تو
4 بر وعده های پوچ تو ما بسته ایم دل خوشتر بود ز چشمه کوثر حباب تو
5 امروز باز خون که پامال کرده ای؟ خون می چکد ز حلقه چشم رکاب تو
6 تعویذ چین حمایل ابرو چه می کنی؟ حسن ترا بس است نگهبان حجاب تو
7 صائب هنوز اول جوش طبیعت است افسرده تر ز شیب چرا شد شباب تو؟
دیدگاهها **