1 چون شبنم می بر رخ جانان بنشیند در آب وعرق چشمه حیوان بنشیند
2 شرمنده خونگرمی اشکم که همه عمر نگذاشت مراگردبه مژگان بنشیند
3 دل صاف کن آن گاه ز ماحرف طلب کن از آینه طوطی به دبستان بنشیند
4 مژگان شمرم بوسه زنم بر کف پایش در چشمم اگر خار مغیلان بنشیند
5 آن کس که چو یوسف بودش چشم عزیزی شرط است که یک چند به زندان بنشیند
6 از طعنه خامان نشود کند طبیعت کی آتش سوزنده به دامان بنشیند
7 گر خضر ببیند لب جان پرور او را در ماتم سر چشمه حیوان بنشیند
8 هر کس که چو صائب به تکلف نکند زیست پیوسته چو گل خرم وخندان بنشیند