- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون غنچه ز جمعیت دل انجمنی ساز برگ طرب خویش ز رنگین سخنی ساز
2 هنگامه صحبت شود از سوختگان گرم از داغ به گرد دل خود انجمنی ساز
3 تادامن پیراهن یوسف به کف آری یک چند چو یعقوب به بیت الحزنی ساز
4 کمتر ز حبابی نتوان بود درین بحر ازدیده پوشیده خود پیرهنی ساز
5 چون کرم بریشم نظر ازمرگ مپوشان در زندگی از پیرهن خود کفنی ساز
6 در پرده غیب است فتوحات نهفته چون خال سیه چشم به کنج دهنی ساز
7 از جسم مکن بستر و بالین فراغت زین پنبه چو حلاج مهیا رسنی ساز
8 تا از تو رسد سنگ ملامت به نوایی ازشیشه به هنگامه اطفال تنی ساز
9 ای قاصد اگر نامه ز دلدار نیاری از بهر تسلی ز زبانش سخنی ساز
10 نقصان نکند هرکه زرخویش به زر داد نقد دل و جان صرف بت سیم تنی ساز
11 ای بلبل بیدرد چه موقوف بهاری؟ ازبال و پر خویش چو طوطی چمنی ساز
12 صائب به عقیق دگران چشم مکن سرخ از پاره دل، دامن خود رایمنی ساز