1 یوسف شود آن کس که خریدار تو باشد عیسی شود ان خسته که بیمارتو باشد
2 گر خاک شود سرمه خاموشی سیل است آن سینه که گنجینه اسرار تو باشد
3 چون برق سبکسیر بود شمع مزارش هر سوخته جانی که طلبکار تو باشد
4 هر چاک قفس از تو خیابان بهشتی است خوش وقت اسیری که گرفتارتو باشد
5 سیلاب قیامت به نظر موج سراب است آن را که نظرواله رفتار تو باشد
6 بر چهره گل پای چوشبنم نگذارد آن راهروی را که به پاخار تو باشد
7 خوابی که به از دولت بیدار توان گفت خوابی است که در سایه دیوارتو باشد
8 از چشمه خورشید جگر سوخته آید هر دیده که لب تشنه دیدارتو باشد
9 در رشته کشد گوهر خورشید نگاهش چشمی که به رخسار گهربارتو باشد
10 صائب اگر از خویش توانی بدر آمد این دایره ها نقطه پرگار تو باشد